حسود شدن به مخاطب آن طرف خط در ظهر یک روز پاییری

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

حسود شدن به مخاطب آن طرف خط در ظهر یک روز پاییری

یک وقت‌هایی هست که همه چیز روبه راه است ، خورشید وسط آسمان می‌تابد

هوای پاییزی نه چندان سرد است و راه افتاده‌ای رفته‌ای مغازه‌ی مردانه فروشی

که برای داداش کوچیکه که حالا خیلی هم کوچیک نیست بلوز بخری ،

همین طور یک لنگه پا ایستاده‌ای که آقای فروشنده صحبتش با مخاطب آن طرف خط تمام شود

و بیاید و بلوز بنفشه را نشانت بدهد ولی او همچنان نشسته است

تو همچنان یک لنگه پا ایستاده‌ای ایستاده‌‌ای .. ایستاده‌ای .. و

حالا او همچنان که با مخاطب آن طرف خط صحبت می‌کند

بلوز بنفشه و قرمزه و آبیه را برایت باز می‌کند و بعد وقتی می‌بیند همچنان قصد داری

کل قفسه‌اش را دانه دانه ببینی به مخاطب آن طرف خط می‌گوید «مشتری دارم .. به خدا »

و بعد قبل از اینکه خداحافظی کند می‌گوید «دارم .. خیلی »

و تنها یک زن می‌تواند ارزش این جمله‌ی ناقص و پس و پیش را بفهمد ..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |